آیا هدف داشتن با استرس همراه است؟ بیایید قبل از پاسخ به این سؤال با هم راجع به استرس ها صحبت کنیم؛
شما وقتی کلمه "استرس" را می شنوید، چه چیزی به ذهنتان خطور می کند؟ ذهنیت شما به استرس چیست؟ در نظر شما که استرس یک طیف است یا نقطه ایست؟ آیا استرس تا درجه و شدتی می تواند یار و همراه ما باشد؟ کلمه استرس برای شما چه کلمات دیگری را تداعی می کند؟ آیا اضطراب یا وحشت در پی شنیدن آن تداعی می شود یا کلمه رشد در کنارش به ذهنتان خطور می کند؟
یکی از مسائل مهم ما در مواجهه با استرس، ذهنیتی است که نسبت به استرس داریم؛ ما از استرسهایمان می ترسیم و نمی توانیم آن را همچون طیفی ببینیم؛ نمی توانیم برای استرس نقشی یاریگر در ذهنمان در نظر بگیریم؛ به نظر می رسد کلمه استرس نیز مثل بسیاری دیگر از کلمات با یک مسمومیت به ما آموزش داده شده است.
فرهنگ ما و کتب مرجع ما و بسیاری از آموزه هایی که دریافت می کنیم از ما می خواهند که استرس را به حداقل برسانیم و به هر قیمتی از آن اجتناب کنیم. برای مواقع ناگوار که نمیتوانیم از استرس اجتناب کنیم، تکنیکها یا استراتژیهای «مقابله» به ما داده میشود تا «از آن عبور کنیم» تا بتوانیم «آسیب را به حداقل برسانیم».
اما به نظر می رسد نگاه ما به استرس و عوامل استرس زا به عنوان عوامل خطر، بیشتر از آنکه سلامت ما را تأمین کند، ما را آسیب پذیرتر می کند. مطالعات جدیدتر نشان داده است آنچه که سبب آسیب در اثر استرس می شود، نه خود استرس و اثرات مضر آن، بلکه ذهنیت افراد نسبت به خطرزا بودن استرس است. یعنی مثلا اگر دو نفر میزان استرس یکسانی را در یک موقعیت تجربه کنند، آن فردی که استرس را یک عامل خطرزا و مضر می داند، بیشتر در معرض آسیب قرار دارد. یعنی نظر و باوری که نسبت به استرس داریم تعیین می کند که استرس با ما چه بکند. همینطور همین ذهنیت تعیین می کند که پاسخ ما به ذهنیت چه باشد.

بنابراین به نظر می رسد وقت آن رسیده که ذهنیت خود را نسبت به استرس عوض کنیم؛ روی دیگر استرس و نیمه روشن آن را نیز ببینیم و درک کنیم که استرس با شدت و دوزی کنترل شده، می تواند انگیزه بخشی، اشتیاق، هوشیاری، بسیج انرژی و متمرکزسازی توجه ما را به همراه داشته باشد. استرس می تواند مولد، بالابرنده بهره وری و محرکی برای رشد باشد. کسب مهارت حاصل تلاش مستمر در پس شکستهای سازنده است؛ توانمند شدن حاصل روبه رو شدن با تجربه های جدید و به چالش کشیده شدن تواناییهای فعلی ماست. تحمل و ادراک شرایط ابهام، و بودن در فضای عدم قطعیت، ظرفیت پذیرش ما را بالا می برد و چنین شرایط عدم قطعیتی همیشه با درجاتی از استرس همراه است. اما تحمل این میزان از استرس بهای بزرگتر شدن دایره امن ما و یادگیری مهارتهای جدید و رشد و توسعه فردی ماست و آرامش باقی ماندن ما در فضای امن مان ، در واقع به هزینه عدم رشد ما اتفاق می افتد.
بنابراین بهتر است در تلاشی دوباره برای رویارویی با استرس های زندگی، به پاداشی که در پس تحمل استرسها عایدمان می شود نیز نگاهی بیندازیم و در راستای پیگیری اهدافمان از خود بپرسیم که من حاضرم چه بهایی برای رسیدن به اهدافم بپردازم؟ چقدر گسترش دایره امن و بزرگ کردن حیطه چیرگی ام برایم مهم است و حاضرم به چه بهایی این رشد و توسعه را پیش ببرم؟
حال اگر بخواهیم به سؤال اول برگردیم باید بگوییم که پاسخ « بله» است؛ یکی از ویژگی های اهداف واقعی ، چالشی بودن آنها در عین امکان دستیابی به آنهاست؛ هدف چالشی هدفی است خارج از دایره امن فعلی ما. حالتی که برای اقدام باید یک قدم حتی کوچک، از دایره امنمان به سمت بیرون برداریم. اهداف چالشی همیشه با درجاتی از استرس همراه هستند، و باور به این موضوع که استرس بخش جدایی ناپذیر مسیر تحقق اهداف ماست ، بیشتر ما را به سمت آرامش می برد؛ تا حالتیکه از استرس گریزان باشیم و آن را عامل ناتوان کننده و خطرآفرین برای خود فرض کنیم.
ما زمانیکه در تلاش برای حفظ آسایش و آرامش موجود از هر نوع استرس و اضطرابی اجتناب می کنیم، خودمان را در دایره امن فعلی خودمان محبوس می داریم؛ باید توجه کنیم که در قدم اول و در شروع تجربه جدید بیشتر از هر زمان دیگری با میزانی از استرس، ترس و اضطراب مواجه می شویم. البته این تجربه ترس یک فاز گذار است و قرار نیست ابدی باشد؛ در واقع شهامت لازم برای تجربه های جدید یا هر نوع تغییری، شهامت رو به رو شدن با این استرس و اضطراب و ترس است. فقدان این شهامت ما را از امکان رشد محروم می کند؛ شاید دایره امن فعلیمان برای تأمین نیازهای فعلیمان کافی و مناسب باشد، اما به زودی زمانی می رسد که این دایره امن با شعاع فعلی دیگر جوابگوی نیازهایمان نباشد.

روزی با این ضرورت مواجه می شویم که با این استرس طبیعی که قوا و انرژی و توجه ما را متمرکز می کند آشتی کنیم و بپذیریم که این میزان ترس و استرس غیر طبیعی و پاتولوژیک نیست بلکه رفیق ماست و سبب می شود که در عین قدم کذاشتن به خارج از دایره امن، شرط احتیاط را نیز فراموش نکنیم.
اما در جایی خارج از دایره امن و بسیار دورتر از حیطه چیرگی ما یعنی در منطقه وحشت ما(panic zone) ترس و استرس بسیار زیاد وجود دارد؛ هر چه دایره امنمان محدودتر، وسعت نادانسته ها و ناشناخته هایمان بیشتر است و احتمال اینکه رفتاری یا موقعیتی در منطقه وحشتمان واقع شود بالاتر می رود. یعنی وقتی که ما در مواجهه با پدیده های زندگی، بارها و بارها اجتناب کرده ایم و در جهت رشد و توسعه خودمان گامی برنداشته ایم و رشد لازم را پیدا نکرده ایم؛ اتفاقات زندگی برایمان وحشتناک جلوه می کنند چون ما متناسب با سرعت رشد جهان رشد نکرده ایم؛
بنابراین به نظر می رسد که باید به صورت خود خواسته در حدی که وسعمان می رسد و برایمان قابل تحمل است حتی به اندازه قدمهای کوچک سعی در خروج از دایره امنمان بکنیم و مسئولیت بزرگ کردن منطقه ای که در آن مهارت و چیرگی داریم را برداریم. بنابراین از آنجا که هدفها در واقع قدمهای توسعه فردی ما و اقدامهایی در راستای گسترش دایره امن ما هستند، ضرورت دارد که این اهداف را چالشی و خارج از حیطه امنیتمان انتخاب کنیم تا انگیزش لازم برای دنبال کردن اهدافمان را داشته باشیم.