اغلب ما هنگام هدف گذاری ممکن است با توجه به محدودیتها و تواناییهای اکنونمان هدف گذاری کنیم؛ 
اجازه بدهید یک مثال بزنم؛ 

فرض کنید من در حال حاضر نیم ساعت در روز زمان آزاد دارم که به هیچ کاری اختصاص ندارد؛ تصمیم ذهنی من این است که مدرک تافل زبانم را بگیرم؛ می خواهم این را به شکل یک هدف قابل دستیابی در آورم و آن را SMART کنم؛

( به مقاله SMART کردن هدف مراجعه کنید) 

بیایید به بخش زمان (T) تمرکز کنیم . خب با در نظر گرفتن روزی نیم ساعت وقت و بر اساس آزمون تعیین سطحی که داده ام، گرفتن مدرک تافل برای من دو سال زمان می برد. 

حالا بیایید جور دیگری نگاه کنیم؛ من محدودیت زمانی فعلی خود را میدانم؛ میدانم که فعلا روزی نیم ساعت وقت آزاد دارم؛ اما بحث مدرکم را برای کسب جایگاه خاصی در شرکت یا برای اپلای در دانشگاه لازم دارم؛ نیاز دارم که شش ماه بعد مدرک تافلم را بگیرم؛ یعنی به جای دو سال، در یک چهارم این زمان یعنی در شش ماه؛ این یعنی به جای نیم ساعت در روز باید دو ساعت (چهار برابر) زمان صرف آن کنم؛ اما این با محدودیت زمانی که در حال حاضر دارم مقدور نیست؛ 

حال به ظرفیتهای آزاد کردن زمان توجه می کنم؛ می بینم که من اگر هر روز نیم ساعت زودتر بیدار شوم ، نیم ساعت دیرتر بخوابم، مطالعه کتاب نوشتاری را هم به کتاب صوتی تبدیل کنم و نیم ساعت کتاب خواندن را با نیم ساعت دویدن روزانه ام روی تردمیل ترکیب کنم، می توانم به جای نیم ساعت در روز دو ساعت زمان آزاد کنم و این 2 ساعت زمان آزاد شده را برای برنامه ریزی مطالعه زبان خودم اختصاص دهم. بنابراین تمرکزم را از محدودیت فعلی ام برداشتم و آن را روی ظرفیت بالقوه ای که برای رهاسازی زمان دارم متمرکز کردم.

در مقوله هدف گذاری مهم است که هدف بر اساس محدودیت امروز نوشته نشود. 
در فرایند هدف گذاری و در رسیدن از نقطه اکنون و اینجا به نقطه مطلوب، گاه به اشتباه این دو را با هم ترکیب می کنیم؛ در توصیف واقعیت اینجا و اکنونی که در آن قرار داریم، باید محدودیت ها و امکانات فعلی خود را درست درک کرده باشیم؛ اما در توصیف شفاف هدف و وضع مطلوب، نباید آن را با محدودیتهای حالا ترکیب کنیم و بدلیل این محدودیت هدف هایی فقیر و بی مایه بنویسیم، هدفها زاییده ارزشها و نیازهای ما هستند و از دل رؤیاهای ما متولد می شوند. وقتی بتوانیم استقلال دو موقعیت از هم را رعایت کنیم و از ترکیب و مخلوط کردن این دو پرهیز کنیم، دیگر هدف را بی مایه طراحی نمی کنیم. هدف، فرزند رؤیا و آرمان ماست، رؤیاها و آرمانها بلندپروازانه اند و در ذهن ما و تخیل ما که عالم امکان است حضور دارند و مسیر هدف گذاری مسیر ملموس کردن و پله ساختن و مسیر توسعه و تحول فردی برای پیش رفتن در جهت آن آرمان است.

وقتی ما خود را در خدمت معنایی بزرگتر می بینیم و هدفهایمان را با نگاه به چشم اندازی بزرگتر- و نه با چشم دوختن به محدودیت های اکنون- طرح ریزی می کنیم، تمام ظرفیت بالقوه خود را در جهت رسیدن به هدف به خدمت می گیریم؛ در این مسیر ظرفیت هایی کشف و استخراج می شود که قبل از این نسبت به حضور آنها اصلا آگاه نبودیم. طرح و برنامه ای می چینیم و امکانهایی خلق می کنیم که گاهی حتی خودمان باورمان نمی شود؛ حد و مرزهای امکان هایمان را جابجا می کنیم و به جای اینکه ترسها و محدودیت هایمان زنجیر به دست و پای ما ببندد و اسیرمان‌ کند، شوق رسیدن به آن امکانها و اشتیاق به کار گیری ظرفیت هایمان انگیزه بخش و روشنگر راهمان می شود.

بنابراین زمانی که هدف می گذارید ، به این بیندیشید که چگونه می توانید با ظرفیتهای بالقوه تان مرتبط شوید؛ چطور می توانید منابع پراکنده تان را متمرکز کنید؛ چطور می توانید درمیان صدها راه برای نشدن و نتوانستن ، راهی برای شدن و امکان خلق کنید.